ندای لرستان
اینجا خبری از بهار نیست - الهام بابایی*
سه شنبه 20 فروردين 1398 - 10:49:00
ندای لرستان - خرم آباد - از نخستین ساعات صبح در فرودگاه خرم آباد حاضر می شویم تا به شهر سیل زده پلدختر برویم، شهری با خانه های شناور در غرقاب سیل و گل و لای آزار دهنده پس از آن.
به گزارش ایرنا، پس از چند ساعت انتظار در فرودگاه خرم آباد، بالاخره با دهها سوال و تصور از وضعیت شهر با یک فروند بالگرد هلال احمر مملو از کمک های امدادی عازم پلدختر می شویم، در نگاه اول نه خبری از سیل بود و نه از آثارش، تنها چیزی که دیده می شد هوای خاکی و شلوغی وضعیت بود که بحران را نشان می داد، اما بدون شک اگر کسی بدون اطلاع از وقوع سیل به این منطقه می آمد به هیچ وجه حدس نمی زد که شهر سیل زده است.
در کمال تعجب نه جاده خراب شده بود و نه ساختمان ها، تنها تردد پرازدحام مردم و فضای خاک آلود بود که نشان می داد شهر وضعیت عادی ندارد، از چند نفر آدرس قسمت سیل زده شهر را پرسیدیم و پس از چند دقیقه با تاکسی به محل رسیدیم.
یک پل متوسط بر فراز کشکان شرق و غرب شهر را از هم جدا می کرد، با عبور از پل به قسمت سیل زده با جمعیت 6 تا هفت هزار نفر رسیدیم، باورکردنی نبود، ارتفاع پل شاید به 15 متر می رسید و آثار عبور سیل از روی آن به خوبی مشهود بود.
مگر قدرت آب تا چه اندازه است که اینچنین شلاق وار و بی رحمانه منطقه را به کام خرابی و ویرانی کشانده بود.
کشکان همچنان حرف ها برای گفتن داشت و اکنون نیز که تا حدودی فروکش کرده بود باز هم صلابت داشت، می غرید، هرچند که پیش می رفت و عبور می کرد اما خرابی هایش بر جا مانده بود.
آنچه را که دقایقی قبل دیده بودم با وضعیتی که اکنون مشاهده می کردم قابل قبول نبود، انگار که غرب پلدختر سرزمین دیگری بود.
هرچند زمان جنگ را به خاطر نمی آورم اما انگار که در صحنه یکی از فیلم های جنگی بودم، شهر ویران بود و مملو از نیروهای ارتشی و سپاهی و هلال احمر.
نیروهای امدادی به تعداد صدها نفر در دوطرف پل مشغول تردد بودند، بیل و کلنگ به دست داشتند و جعبه و اقلام امدادی.
گل و لای چسبنده و آزاردهنده اجازه نمی داد به درستی حرکت کنم، گاهی هم باید چندین متر را دور می زدم و از مسیر اصلی دور می شدم تا دوباره به حاشیه خیابان برسم.
از خیابان می گویم، چیزی که تنها واژه ای از آن مانده بود می گفتند خیابان معلم جنوبی است که ابتدای آن پارکی بود که سیل آن را شسته و ویران کرده بود، فضای سبزی که اکنون جز خرابی و درختان شکسته و ویرانی سهمگین، چیزی برای عرضه نداشت.
حجم گل و لای آنچنان زیاد بود که دیگر حریمی میان پیاده رو و خیابان نمانده بود، زنان، مردان و کودکانی که لباس گل بر تن داشتند و چنبره گل بر روی پاهای برهنه بسیاری شان نشان می داد در این چند روز پای خود را نشسته اند، شاید می دانستند بی فایده است و بهتر بود در وضعیتی که آب قطع شده، بطری های کمکی آب معدنی را نباید هدر داد.
خانه هایی که فروریخته و دیگر حریم خصوصی نداشتند و برخی نیز تنها یک چهار دیواری مانده بود با انباشت بیش از یک متر اوردهای سیل، آوردهایی که مردم می گفتند هر روز که می گذرد سفت تر می شود و به تپه های کوچکی در خانه ها تبدیل شده است.
میان شلوغی ها، یکی بالش های لوله ای کوچکی را از زیر حدود یک متر گل و لای بیرون می کشید، دیگری فرش پلاسیده و بی جانش را به زحمت و با کمک چندین نفر حمل می کرد، زن جوانی که چند کاسه ملامین را در دست گرفته بود، انگار که تمام هستی اش در این چند ظرف گل آلود خلاصه شده بود، پیروزمندانه کاسه را در پلاستیکی قرار داده و در گوشه امنی جای داد.
خیلی از زندگی ها را سیل برده بود، و آنچه را که برای مردم به جا گذاشته بود را با تمام توان از زیر گل و لای بیرون می کشیدند و به امید استفاده دوباره در وانت ها و تراکتورها جای می دادند، البته آنچنان حجم خرابی و گل اندودی وسایل بالا بود که بی شک هر بیننده ای می دانست ، این ها دیگر قابل استفاده نیستند اما مردم سیل زده که همه زندگی شان را آب برده بود، همچنان امیدوار بودند و انگار که نمی خواستند بپذیرند چیزی برایشان نمانده است، انگار که همچنان به بخشش سیل امیدوار بودند.
در این بحبوحه و سردرگمی مردم، وانت به وفور مشاهده می شد و به نظر می رسید بیشترین کاربرد را نیز دارد، فرش های بی جان و سنگین شده از حجم بالای گل و لای، یخچال و گازهایی با موتورهای گل اندود و زن و کودکانی که در وانت ها جای داده می شدند تا به شرق شهر منتقل شوند.
در حالی که شهر غمزده بود اما تکاپوی زندگی دوباره در آن دیده می شد، همه می دانستند کار از کار گذشته اما همچنان برای کوچکترین داشته های خود تلاش می کردند و هر یک سعی می کردند به نحوی اوج فلاکت خود را در جملات ساده بیان کنند.
اینجا خبری از بهار نبود، کودکانی که سرتا پا میزبان گل بودند، جوانانی که خسته از وضعیت دست و صورت خود را در پساب های به جا مانده از سیل می شستند و زنانی که امیدوارانه برای خود و کودکانشان درخواست کمک می کردند.
هرچه به عمق خیابان نزدیکتر می شدیم، خسارت و خرابی سیل اوج می گرفت، ماشین هایی که زیر آوردهای سیل به کلی مدفون شده بود، خانه هایی که به تلی از گل تبدیل شده بود و نیروهای امدادی که همچنان رفت و امد می کردند.
با خیلی ها هم صحبت شدم، درد همه مشترک بود، آب، برق، غذای گرم، محل اسکان، وسایل گرماشی و سرویس بهداشتی نداشتند، مادرانی که از آغاز بیماری های عفونی هراس داشتند و نگران فرزندشان بودند، پدرهایی که خواستار امنیت بیشتر در منطقه بودند و کودکانی که با نگاه معصومشان، درد و رنج بی خانمانی و آوارگی را فریاد می زدند.
پس از چند ساعت به محل جمع اوری کمک ها رفتم، آنجا هم دست کمی از شلوغی شهر نداشت، بسته ای امدادی که در ماشین ها و یا روی زمین چشیده شده بود و نیروهای داوطلب هلال احمر مشغول بودند، و پیرمردی که 2 بسته کوچک کیک و بیسکوییت را در دست داشت تا تحویل سیل زده ها کند.
بالگردهای ارتش و هلال احمر کهه صدایشان حتی لحظه ای قطع نمی شد مدام در رفت و امد به خرم آباد بودند، چند نفر از داوطلبان هلال احمر در اوج خستگی و برای فرار از گرمای آفتاب زیر سایه یکی از کامیون ها خوابیده بودند، خودروهای شخصی که می آمدند و کمک های مردمی را تحویل می دادند، تنوع پلاک خودروها هم قابل توجه بود از همه جا امده بودند تا پلدختر سیل زده تنها نباشد.
به نظر می رسید کمک ها خوب می رسد و حجم ذخیره اقلام امدادی کافی است اما افرادی هم بودند که متاسفانه خودسرانه به محل مراجعه می کردند و خواستار دیافت کمک های امدادی می شدند، همین ها ساعت ها وقت تیم های امدادی را می گرفتند و انها را خسته می کردند، زمانی که باید به صورت هدفمند برای امداد به کل شهر گذاشته می شد برای کنترل و پاسخگویی برخی هدر می رفت.
در حالیکه بسیاری از مردم سیل زده نجیبانه در چهار دیواری فروریخته شان منتظر کمک های امدادی بودد، عده انگشت شماری قانون گریز بودند که به محل ذخیره اقلام امدادی می آمدند و گاهی هم کمک های چندین برابری را با خود می بردند.
کم کم به غروب نزدیک می شدیم، آفتاب رو به افول دیگری بود، روز پایان می گرفت اما داستان سیل و مردمان شهر ادامه داشت، فردا هم روز دیگری بود که باید آن را زندگی کرد.
در ذهنم صحنه های محتلف را تداعی می کنم، صدها واژه را به خاطر می سپارم و نگران هستم که چگونه می شود این حجم تخریب و خانه خرابی را با زبان قلمم انتقال دهم، فکرم مشغول است چگونه می توانم رسالت یک خبرنگار را در قبال این مردم نجیب و رنج دیده به خوبی انجام دهم، مردمی که امروز تمام امیدشان در چشم هایشان خلاصه می شد تا به من و همکارانم انتقال دهند شاید بتوانیم گره ای از این همه گره کور زندگیشان بازکنیم.
در حالی که خسته از یک روز پر کار، پر از غم مردم و بدون نان و غذا را به پایان می رساندیم بر فراز پلدختر حرکت کردیم، شهری که همه باید آن را دوباره بسازیم، شهری که مردم پر تلاش و غم دیده اش از زمان جنگ تا کنون زخم ها خورده اند و همچنان سرپا استاده اند.
پلدختر امروز به شهری روی آب تبدیل شده که همچنان امیدوارانه برای آبادانی می جنگد و مردم سخت کوش این دیار، نه تنها خاطرات بد سیل را فراموش نمی کنند بلکه آن را در کنار دیگر روزهای سختشان جای داده اند، روزهایی که باید سپری شود تا شهر دوباره در هوای پاک بهاری نفس بکشد.
*خبرنگار ایرنا لرستان
7269/6060

http://www.Lor-Online.ir/fa/News/91507/اینجا-خبری-از-بهار-نیست---الهام-بابایی*
بستن   چاپ