ندای لرستان

آخرين مطالب

همسر سردار بلندپایه سپاه: با 170 کیلومتر سرعت در نزدیکی داعشی‌ها رانندگی می‌کردم گفتگو

همسر سردار بلندپایه سپاه: با 170 کیلومتر سرعت در نزدیکی داعشی‌ها رانندگی می‌کردم
  بزرگنمايي:

ندای لرستان - تسنیم / بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت. گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی می‌گفت: حاج‌خانم! این یکجا را می‌خواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاج‌آقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم! بخش هایی از گفتگو با مهناز سادات عمادی همسر شهید سید رضی موسوی که در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است را بخوانید؛ *در این سال ها که سوریه و لبنان بودیم با سرداران بزرگی از محور مقاومت آشنا شدیم. یکی از این سرداران شهید سید مصطفی بدرالدین معروف به سید ذوالفقار بود که به عبارتی خانواده ای بزرگ و جهادی دارد. او برادر خانم شهید بزرگ حاج عماد مغنیه نیز بود. در آخرین دیدار سید ذوالفقار، سید رضی و حاج‌ قاسم سلیمانی در محل کار شهید موسوی نشسته بودند، وقتی جلسه تمام می شود، حاج‌ قاسم به شهید موسوی می گوید من دارم می‌روم جایی، شما هم با من بیایید. سید رضی تعریف می کرد:«من آن روز سه بار به حاج‌قاسم گفتم، ذوالفقار اینجا تنهاست بگذارید بمانم. حتی لحظه‌ای هم که داشتیم سوار ماشین می‌شدیم دوباره به حاج‌ قاسم گفتم سید ذوالفقار ناراحت می‌شود بگذارید من بمانم! اما سردار سلیمانی گفت: نه شما باید با من بیایید!» آن‌ها می‌روند و بعد محل حضور سید ذوالفقار را اسرائیل زد و او به شهادت رسید. بازار با 170 کیلومتر در نزدیکی داعشی ها رانندگی می کردم *در این سال های اخیر بارها به یاد خانم دباغ می افتادم زمانی که لباس نظامی تنشان می کردند. من هم دو دست لباس نظامی برای خودم دوخته بودم. در جنگ تکفیری ها بارها صدای تک‌تیراندازها را می‌شنیدم. گاهی در شرایطی قرار داشتم که باید مسیر 40 کیلومتری از فرودگاه تا خانه را با سرعت 170 کیلومتر رانندگی کنم. شرایط طوری بود که من هم می توانستم محافظ داشته باشم اما حاج‌آقا می‌گفت: خانم شما هم خوش‌تان نمی‌آید کسی دائم دنبالتان باشد و واقعاً‌ هم حوصله این چیزها را نداشتم. چون ما آنجا خدمتگزار و محافظ همه بودیم، هم من و هم حاج‌آقا. حتی یکبار تیر داعش چنان به موتور ماشین اصابت کرد که زیر فرمان قفل شد. اینکه می گویم داعش، نه تنها آنها بلکه 10 تا حزب تکفیری دیگر هم آنجا بودند. *بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت. گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی می‌گفت: حاج‌خانم! این یکجا را می‌خواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاج‌آقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم! قرار بود پارسال دی ماه برویم که نشد. امسال هم قرار بود اواخر دی برویم که دیگر به شهادت رسید. برای همین به آقایان گفتم اگر شما می‌خواهید در حق من محبت کنید، پیکر سید رضی را به ایران نبرید، اول ما را به کربلا بفرستید. گفتند بارک‌الله به فکر شما! ذهن ما درگیر از دست دادن آقا سید بود و مانده بودیم چه کنیم؟ گفتم: لطف کنید ما را بفرستید کربلا یک زیارت کنیم بعد برگردیم ایران. رفتیم و بالاخره مأموریت سید رضی موسوی با شهادت تمام شد! حاج قاسم با ناراحتی گفته بود: سید تو اینطوری شهید شوی بهشت نمی روی! *سال 97 یکی از روزها تکفیری ها فرودگاه دمشق را زدند و وضع آنجا حسابی بهم ریخته بود. تقریبا جز سیدرضی و چند نفر دیگر، هیچ کسی آنجا نبود. سید در آن اوضاع آشفته و البته خطرناک می ماند فرودگاه. هواپیمایی هم با یکسری وسایل فرودآمده بوده که بعد از این زدن ها، همه افرادی که باید وسایل را خالی می کردند فرار کرده بودند مبادا ترکش بخورند. سید می ماند تا با همان چند نفر هم وسایل را جا به جا کند و هم افراد مستأصلی که آنجا بودند را به مهمانسرا برساند. پس از چند ساعت آنقدر درگیر بوده که ناگهان متوجه می شود انگار دیگر نمی تواند راه برود. نگاه می کند می بیند چند ساعت هست که پایش ترکش خورده و کفشش پر از خون است اما او اصلا متوجه نشده بوده و همان موقع از شدت ضعف روی زمین می افتد. او را می برند بیمارستان و پزشکان سوری و لبنانی می‌گویند اصلا نباید مدتی راه بروید و بهتر است کاملا استراحت کنید تا پایتان خوب شود. ما هم هیچ کدام سوریه نبودیم و به خاطر فوت پدرشوهرم آمده بودیم تهران. 3-4 روز بعد خبر می رسد حاج قاسم سلیمانی برای سر زدن به بچه ها قرار است بیاید سوریه. سیدرضی می گوید هر طور شده باید وقتی حاجی می‌آید من فرودگاه باشم و از او استقبال کنم. با همان وضعیت می رود فرودگاه. وقتی پرواز حاج‌قاسم می نشیند و از هواپیما می آید بیرون، سید را می بیند که با عصا ایستاده. حاجی با دیدن این صحنه بسیار ناراحت می شود و می گوید: تو 4 روز است عمل کردی، برای چه آمدی اینجا؟! سیدرضی می گوید: مگر می‌شود شما بیایید و من نباشم؟! حاج قاسم می پرسد: حاج‌خانم و بچه‌ها از وضعیت شما خبر دارند؟ شهید موسوی می گوید: نه! سردار هم با ناراحتی می گوید: بابا تو دیگه کی هستی؟! یک خانه و ماشین برای آنها گرفتی فکر می کنی همه کار برایشان کردی؟ پایت اینطوری شده،‌ آنها خبر ندارند؟! فکر نکن شهید شدی می ری بهشت! حق زن و بچه‌ات را ادا نکردی. من شک کرده بودم که یک چیزی شده اما از موضوع خبر نداشتم. به دوستانش گفتم: خبری شده؟ به من بگویید، من خیلی قوی‌تر از این حرف‌ها هستم! گفتند نه حاج‌خانم. حاجی دو هفته دیگر می‌آید. یک شب زنگ زد و گفت دارم می‌آیم، با دوستانش آمد، دیدم پاهایش را گچ گرفته! ما همینطور شوکه شدیم! به او گفتم: حس کردم یک اتفاقی در دمشق افتاده! چرا به ما نگفتید؟ گفت: حالا به فرض می‌گفتیم، چه کار می‌خواستید بکنید؟! به غیر از غصه و ناراحتی و آه و ناله چیز دیگری عاید شما می‌شد؟ پس بهتر است آدم اینطور چیزها را نگوید. آمد و یک هفته پیش ما بود و بعد از چهلم پدرش هم مجدد برگشت سوریه.

تسنیم / بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت. گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی می‌گفت: حاج‌خانم! این یکجا را می‌خواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاج‌آقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم!
بخش هایی از گفتگو با مهناز سادات عمادی همسر شهید سید رضی موسوی که در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است را بخوانید؛
*در این سال ها که سوریه و لبنان بودیم با سرداران بزرگی از محور مقاومت آشنا شدیم. یکی از این سرداران شهید سید مصطفی بدرالدین معروف به سید ذوالفقار بود که به عبارتی خانواده ای بزرگ و جهادی دارد. او برادر خانم شهید بزرگ حاج عماد مغنیه نیز بود. در آخرین دیدار سید ذوالفقار، سید رضی و حاج‌ قاسم سلیمانی در محل کار شهید موسوی نشسته بودند، وقتی جلسه تمام می شود، حاج‌ قاسم به شهید موسوی می گوید من دارم می‌روم جایی، شما هم با من بیایید. سید رضی تعریف می کرد:«من آن روز سه بار به حاج‌قاسم گفتم، ذوالفقار اینجا تنهاست بگذارید بمانم. حتی لحظه‌ای هم که داشتیم سوار ماشین می‌شدیم دوباره به حاج‌ قاسم گفتم سید ذوالفقار ناراحت می‌شود بگذارید من بمانم! اما سردار سلیمانی گفت: نه شما باید با من بیایید!» آن‌ها می‌روند و بعد محل حضور سید ذوالفقار را اسرائیل زد و او به شهادت رسید.
بازار
با 170 کیلومتر در نزدیکی داعشی ها رانندگی می کردم
*در این سال های اخیر بارها به یاد خانم دباغ می افتادم زمانی که لباس نظامی تنشان می کردند. من هم دو دست لباس نظامی برای خودم دوخته بودم. در جنگ تکفیری ها بارها صدای تک‌تیراندازها را می‌شنیدم. گاهی در شرایطی قرار داشتم که باید مسیر 40 کیلومتری از فرودگاه تا خانه را با سرعت 170 کیلومتر رانندگی کنم. شرایط طوری بود که من هم می توانستم محافظ داشته باشم اما حاج‌آقا می‌گفت: خانم شما هم خوش‌تان نمی‌آید کسی دائم دنبالتان باشد و واقعاً‌ هم حوصله این چیزها را نداشتم. چون ما آنجا خدمتگزار و محافظ همه بودیم، هم من و هم حاج‌آقا. حتی یکبار تیر داعش چنان به موتور ماشین اصابت کرد که زیر فرمان قفل شد. اینکه می گویم داعش، نه تنها آنها بلکه 10 تا حزب تکفیری دیگر هم آنجا بودند.
*بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت. گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی می‌گفت: حاج‌خانم! این یکجا را می‌خواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاج‌آقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم! قرار بود پارسال دی ماه برویم که نشد. امسال هم قرار بود اواخر دی برویم که دیگر به شهادت رسید. برای همین به آقایان گفتم اگر شما می‌خواهید در حق من محبت کنید، پیکر سید رضی را به ایران نبرید، اول ما را به کربلا بفرستید. گفتند بارک‌الله به فکر شما! ذهن ما درگیر از دست دادن آقا سید بود و مانده بودیم چه کنیم؟ گفتم: لطف کنید ما را بفرستید کربلا یک زیارت کنیم بعد برگردیم ایران. رفتیم و بالاخره مأموریت سید رضی موسوی با شهادت تمام شد!
حاج قاسم با ناراحتی گفته بود: سید تو اینطوری شهید شوی بهشت نمی روی!
*سال 97 یکی از روزها تکفیری ها فرودگاه دمشق را زدند و وضع آنجا حسابی بهم ریخته بود. تقریبا جز سیدرضی و چند نفر دیگر، هیچ کسی آنجا نبود. سید در آن اوضاع آشفته و البته خطرناک می ماند فرودگاه. هواپیمایی هم با یکسری وسایل فرودآمده بوده که بعد از این زدن ها، همه افرادی که باید وسایل را خالی می کردند فرار کرده بودند مبادا ترکش بخورند. سید می ماند تا با همان چند نفر هم وسایل را جا به جا کند و هم افراد مستأصلی که آنجا بودند را به مهمانسرا برساند. پس از چند ساعت آنقدر درگیر بوده که ناگهان متوجه می شود انگار دیگر نمی تواند راه برود. نگاه می کند می بیند چند ساعت هست که پایش ترکش خورده و کفشش پر از خون است اما او اصلا متوجه نشده بوده و همان موقع از شدت ضعف روی زمین می افتد. او را می برند بیمارستان و پزشکان سوری و لبنانی می‌گویند اصلا نباید مدتی راه بروید و بهتر است کاملا استراحت کنید تا پایتان خوب شود. ما هم هیچ کدام سوریه نبودیم و به خاطر فوت پدرشوهرم آمده بودیم تهران.
3-4 روز بعد خبر می رسد حاج قاسم سلیمانی برای سر زدن به بچه ها قرار است بیاید سوریه. سیدرضی می گوید هر طور شده باید وقتی حاجی می‌آید من فرودگاه باشم و از او استقبال کنم. با همان وضعیت می رود فرودگاه.
وقتی پرواز حاج‌قاسم می نشیند و از هواپیما می آید بیرون، سید را می بیند که با عصا ایستاده. حاجی با دیدن این صحنه بسیار ناراحت می شود و می گوید: تو 4 روز است عمل کردی، برای چه آمدی اینجا؟! سیدرضی می گوید: مگر می‌شود شما بیایید و من نباشم؟! حاج قاسم می پرسد: حاج‌خانم و بچه‌ها از وضعیت شما خبر دارند؟ شهید موسوی می گوید: نه! سردار هم با ناراحتی می گوید: بابا تو دیگه کی هستی؟! یک خانه و ماشین برای آنها گرفتی فکر می کنی همه کار برایشان کردی؟ پایت اینطوری شده،‌ آنها خبر ندارند؟! فکر نکن شهید شدی می ری بهشت! حق زن و بچه‌ات را ادا نکردی.
من شک کرده بودم که یک چیزی شده اما از موضوع خبر نداشتم. به دوستانش گفتم: خبری شده؟ به من بگویید، من خیلی قوی‌تر از این حرف‌ها هستم! گفتند نه حاج‌خانم. حاجی دو هفته دیگر می‌آید. یک شب زنگ زد و گفت دارم می‌آیم، با دوستانش آمد، دیدم پاهایش را گچ گرفته! ما همینطور شوکه شدیم! به او گفتم: حس کردم یک اتفاقی در دمشق افتاده! چرا به ما نگفتید؟ گفت: حالا به فرض می‌گفتیم، چه کار می‌خواستید بکنید؟! به غیر از غصه و ناراحتی و آه و ناله چیز دیگری عاید شما می‌شد؟ پس بهتر است آدم اینطور چیزها را نگوید. آمد و یک هفته پیش ما بود و بعد از چهلم پدرش هم مجدد برگشت سوریه.

لینک کوتاه:
https://www.nedayelorestan.ir/Fa/News/937072/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

رپر آمریکایی برای غزه خواند/ ویدئو

وجود 45 معدن غیرفعال در لرستان

عصر ایران: به جای سرک کشیدن به «بستر» دیگران ، حواس تان به «سفره» مردم خودمان باشد

انگیزه عامل قتل هولناک در بوستان ولایت فاش شد

تیراندازی، مراسم عروسی را در یک لحظه به عزا تبدیل کرد

جزئیات جدید از قتل مدیر ارشد شهرداری تهران

بازداشت باند نامرئی که همگی زن بودند

معمای ناپدید شدن سبحان 5 ساله

آمریکا و اسرائیل به نقطه شکست رسیدند؟

ترور یک اسرائیلی در مصر همزمان با آغاز یورش به رفح

بیمه محصولات زراعی در لرستان 22 درصد افزایش پیدا کرد

استاندار لرستان سرزده به ادارات کل کار و راه و شهرسازی رفت

افشاگری‌های هاشمی

هشدار درباره حریم مدارس

میزان واردات هواپیما و هلی‌کوپتر به کشور در دولت سیزدهم اعلام شد

تصاویر به هم پیوستن رودخانه سزار با رود گهر + فیلم | تفاوت رنگ آب 2 رود را ببینید

استاندار لرستان به تماشای بازی فوتبال خیبر و شهرداری آستارا رفت

سند آمایش لرستان در چارچوب برنامه توسعه تا مردادماه آماده شود

تلاش انتخاباتی اصولگرایان زیر سایه اختلافات تندروها

دیروز «زیرساخت»‌، امروز «کرامت زن» ‌

معامله گران محتاط شدند؛ بازار طلا به کف حمایت برگشت

راه بازار اجاره از بازار مسکن جدا شد؛ آمارهای نگران‌کننده برای مستاجران

لحظه تیراندازی مرگبار که جان یک زن بروجردی را گرفت

خیبر از شهرداری آستارا عوارض گرفت

صنعت دستاوردسازی در فرزندآوری!

هم‌میهن: چه کسانی از خشم و اعتراض مردم سودجویی می‌کنند؟

کارنامه تجارت خارجی دولت رئیسی در ماه اول سال

بودجه در کجا مصرف می‌شود؟

فیلم وحشتناک تیراندازی مرگبار به یک زن بروجردی در عروسی

دیدار شاگردان با معلم بعد از 50 سال در خرم‌آباد

مدیرمسئول همشهری نوشت: بغض وحدت ساز

فاطمه هاشمی: با گفتن دل‌مان می‌سوزد، کار پیش نمی‌رود

گریه برای وحدت!

ذره‌بین روی بودجه فرهنگی

استراتژی جدید برادر محسن؟

اختیارات بانک مرکزی برای کنترل بازار ارز تمدید شد

ثبت نام کن 30 هزار تومان بگیر

برگزاری جلسه ستاد شاهد و ایثارگر دانشگاه آزاد اسلامی دامغان

بغض رئیس ترکید

ریاست یا رقابت در 1404؟

امنیت درون‌زا و توسعه ایران

بحران‌طلبی یک جریان سیاسی در زنگ حساب

درخواست ابطال افزایش 35 درصدی حقوق کارگران به دیوان عدالت اداری

خودروسازان چینی ارز دولتی را بلعیده‌اند!

دستگیری شکارچی بی رحم حیات وحش در تنگ هفت خرم‌آباد

آخرین وضعیت سدهای کشور

گزارشی از وضعیت بازار اجاره بهای مسکن؛ اجاره بها، رهای رها !

هفت پله قرمز بورس؛ پیش‌بینی کارشناسان از بازار کم‌رونق در سال جاری

حضور نشر شاهد با حدود 20 اثر تازه در نمایشگاه کتاب تهران

شهرستان‌های استان تهران 57شهید امدادگر تقدیم انقلاب کرده است